جدول جو
جدول جو

معنی شهید شدن - جستجوی لغت در جدول جو

شهید شدن
(خُ بَ خوا / خا دَ)
کشته شدن در راه خدا و در راه خدمت به مدینه. (ناظم الاطباء). کشته شدن در راه خدا یا حقیقتی و هدفی مقدس: در این عهد نزدیک ابومنصور... در حدود عراق شهید شد. (کلیله و دمنه). مکاید حسّاد بدان رسید که در دست ناصرالدین شهید شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 357)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صید شدن
تصویر صید شدن
شکار شدن، به دام افتادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عاید شدن
تصویر عاید شدن
به دست آمدن، حاصل شدن، فراهم شدن
فرهنگ فارسی عمید
(چَ چَ هَ / هِ زَ دَ)
رنگ سپید بر چیزی عارض شدن. برنگ سپید درآمدن، کنایه از ظاهر شدن و آشکار گشتن. (برهان) (غیاث). کنایه از ظاهر و نمودار شدن. (آنندراج) :
سپید شد همه کس را که حال ابن یمین
ز دست جور تو مانند خال توست سیاه.
ابن یمین (از آنندراج).
ماهرویان بس که در هر کوچه جولان میکنند
ماه نتواند شدن صائب در اصفاهان سپید.
صائب (ازآنندراج).
و رجوع به سفید شدن شود.
- سپید شدن بخت، مسعود شدن بخت. (آنندراج). نیکبخت شدن:
بخت سیه ز دیدن سبزان سپید شد
در خاک هند عمر سیاهان دراز باد.
درویش واله هروی (از آنندراج).
- سپید شدن چشم، کنایه از نابینا شدن.
- ، کنایه از بیهوشی زیرا که در این حالت سیاهی چشم پنهان میشود.
- ، کنایه از سرخ رو شدن و جلوه نمودن. (آنندراج) :
چشم نرگس پیش چشمش کی تواند شد سپید
چشم او هرچند بیمار است اما زرد نیست.
طاهر غنی (از آنندراج).
- سپید شدن خون، کنایه از بی مهری و سنگدلی. (آنندراج) :
خونم ز سردمهری آن شوخ شد سپید
اکنون به این خوشم که بها نیست آب را.
حکیم رکنای کاشی (از آنندراج).
- سپید شدن دیده، سپید شدن چشم. کور شدن. نابینا شدن:
چو یعقوبم ار دیده گردد سپید
نبرّم ز دیدار یوسف امید.
سعدی (از آنندراج).
رجوع به ترکیب سپید شدن چشم شود.
- سپید شدن سر، کنایه از پیری و فرتوتی است.
- سپید شدن موی، کنایه از پیر و فرتوت شدن
لغت نامه دهخدا
(خِ مَ رِ دَ)
خوشحال شدن. بهجت. بهج. فرح. (ترجمان القرآن). اعجاب. (منتهی الارب). ابتهاج. استبهاج. بهج. استبشار. ارتیاح. اجتذال. جذل. انفراج. استطراب. بش ّ. بشاشت. تبشش:
پری چهره را بچه بد در نهان
از آن شاد شد شهریار جهان.
فردوسی.
کند حلقه در گردن کنگره
شود شیر شاد از شکار بره
فردوسی.
چنان شاد شد زان سخن شهریار
که ماه آمدش گفتی اندر کنار.
فردوسی.
وقت خزان بیاد رزان شد دلم فراخ
وقت بهار شاد بسبزه و گیا شدم.
ناصرخسرو.
روز رخشنده کز و شاد شود مردم
از پس انده و رنج شب تار آید.
ناصرخسرو.
بسته شنودی که جز بوقت گشادش
جان و روان عدو ازو بشود شاد.
ناصرخسرو.
گر چه بسیار دهد شاد نبایدت شدن
بعطاهاش که جز عاریتی نیست عطاش.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ قِ قِ کَدَ)
خلو. خالی شدن. خواء. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
ز من چون به ایشان رسید آگهی
از آواز من مغزشان شد تهی.
فردوسی.
کنون تخت گشتاسب شد زو تهی
بپیچد ز دیهیم شاهنشهی.
فردوسی.
سر نامداران تهی شد ز جنگ
ز تنگی نبد روزگار درنگ.
فردوسی.
ترکش عمرش تهی شد، عمر رفت
از دویدن در شکار سایه تفت.
مولوی.
که خزانه تهی شود و چشم طامع پر گردد. (مجالس سعدی ص 20).
فرومایگی کردم و ابلهی
که این پرنگشت و نشد آن تهی.
سعدس (بوستان).
چو عالم شدن خواهد از ما تهی
گدائی بسی به ز شاهنشهی.
حافظ.
پیمانۀ هر که پر شود خواهد مرد
پیمانۀ من چو شد تهی می میرم.
؟ (از انجمن آرا).
، بی نصیب شدن. عاری شدن. محروم شدن:
ز افسر سر تو از آن شدتهی
که نه مغز بودت نه رای بهی.
فردوسی.
فلک ستاره فروبرد و خور ز نور تهی شد
زمانه مایه زیان کرد و خود ز سود برآمد.
خاقانی.
رجوع به تهی و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(شِ کَ دَ)
زیاد شدن. افزون شدن. بسیار شدن. اضافه شدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(خِ اُ دَ)
دیوانه شدن. (یادداشت مؤلف). آشفته شدن:
عجب از قیصرم آید که بدان ساده دلی است
کو ز مسعود براندیشدو شیدا نشود.
منوچهری.
وین چهره های خوب که در نورش
خورشید بینوا شود و شیدا.
ناصرخسرو.
شیدا شده ام چرا همی ننهی
زنجیر دو زلف بر من شیدا.
مسعودسعد.
، سخت عاشق شدن. واله گشتن:
روح شیداشد ز عشق منظرش
از نظر گو حرز شیدایی فرست.
خاقانی.
قصه گو رفت و قصه ناپیدا
بیم آن بد که من شوم شیدا.
نظامی.
عقل از طرۀ او نعره زنان مجنون گشت
روح از حلقۀ او رقص کنان شیدا شد.
عطار
لغت نامه دهخدا
(خَ چَ کَ دَ)
منتشر شدن. ذایع شدن. فاش شدن. فاشی شدن. فشو. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خِ /خُ بَ / بِ کَ دَ)
کسی را بدرجۀ شهادت فایز کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ خَ کَ دَ)
نامی شدن. مشهور شدن:
علی آن یافت ز تشریف که در روز غدیر
شد چو خورشید درخشنده در آفاق شهیر.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(سِ رِ تَ)
برنگ سفید درآمدن، ظاهر شدن و آشکار گشتن. (برهان) (آنندراج).
- سفید شدن امید، برآمدن آن. (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ)
بوسیلۀ کلید بسته شدن. (فرهنگ فارسی معین).
- کلید شدن دندانهای کسی، در تداول عامه، چفت شدن دندانهای وی بر اثر سرمای شدید یا نزدیکی مرگ. (فرهنگ فارسی معین). باز نشدن دو فک از یکدیگر چنانکه در مردگان. سخت شدن فکین بر هم که گشادن از یکدیگر مشکل شود، چنانکه در مصروعان و محتضران. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(خُ بَ / بِ گَ دَ)
شهید شدن: بختیار که عم او بود بر دست لشکر او شهید گشته بود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 43)
لغت نامه دهخدا
(وَص ص)
پلید گردیدن. ناپاک شدن. شوخگن شدن. چرک شدن. پلشت شدن. رجس. (تاج المصادر بیهقی). قذر. (تاج المصادر). قذارت. (منتهی الارب). رجاست. نجس شدن. (تاج المصادر). نجاست. تنجس. (زوزنی) (منتهی الارب). خباثت. (دهار) (تاج المصادر بیهقی) : طرتم الماء، پلید شد آب. (منتهی الارب). نجس. نجاسه. ناپاک و پلید گردیدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا دَ)
شکار شدن. شکار گشتن. به دام افتادن:
صید زمانه شدی و دام توست
مرکب رهوار به سیمین رکاب.
ناصرخسرو.
گمان بردم که دلش در قید من آمد و صید من شد. (گلستان).
المنهﷲ که دلم صید غمی شد
وز خوردن غمهای پراکنده برستم.
سعدی.
رجوع به صید شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از شیر شدن
تصویر شیر شدن
جسور شدن جرات یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
بوسیله کلید بسته شدن، یا کلید شدن دندان (های) کسی. چفت شدن دندانها وی بر اثر سرمای شدید یا نزدیکی مرگ: (مشدی مثل مار بخود می پیچید. نفس نفس میزد یکهو پس افتاد و دندانها یش کلید شد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاید شدن
تصویر عاید شدن
به دست رسیدن فراهم آمدن نصیب شدن چیزی کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شایع شدن
تصویر شایع شدن
منتشر گشتن فاش گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفید شدن
تصویر سفید شدن
برنگ سفید درآمدن: ابیاض سفید شدن موی، ظاهر شدن آشکار گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بعید شدن
تصویر بعید شدن
دور شدن جدا ماندن دور شدن، جدا شدن
فرهنگ لغت هوشیار
هویدا گشتن پیدا گشتن آشکار شدن نمودار گردیدن، بوجود آمدن خلق شدن، معلوم شدن مرئی شدن، طلوع کردن طالع شدن، یا پدید آمدن بامداد ین. پیدا شدن (زهره و عطارد) پیش از طلوع آفتاب در مشرق. طلوع صباحی مقابل پنهان شدن بامدادین
فرهنگ لغت هوشیار
پایبند شدن، در بند افتادن دربندشدن، علاقه مند بچیزی شدن، مبادی آداب شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلید شدن
تصویر پلید شدن
ناپاک شدن شوخگن شدن پلید گردیدن پلشت شدن نجس شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاد شدن
تصویر شاد شدن
خوشحال شدن مسرور گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاید شدن
تصویر عاید شدن
((~. شُ دَ))
نصیب شدن، به دست آمدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلید شدن
تصویر کلید شدن
((~. شُ دَ))
بسته شدن، قفل شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شیر شدن
تصویر شیر شدن
((شُ دَ))
دلیر شدن
فرهنگ فارسی معین
آشکارشدن، نمایان گشتن، علنی شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اضافه شدن، افزون شدن، زیاد شدن
متضاد: کاهش یافتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آماده شدن، حاضر شدن، کمر بستن، تهیه شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
شدت یافتن، شدت گرفتن، شدید شدن، سخت شدن، وخیم شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گرفتار شدن، دربند شدن، درقید ماندن، وابسته شدن، پای بند شدن، متعهد شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اگر جهودی درخواب بیند که مسلمان شد، دلیل که زود بمیرد یا مسلمان گردد. جابر مغربی
اگر کسی در خواب بیند جهود شد، دلیل که بر راه بدعت بود و جهودان را یاری دهد و قول ایشان را راست دارد. اگر کسی بیند او جهود شد یا ترسا یا مشرک یا بت پرست، دلیل بود بر ضلالت و گمراهی او بر خدای تعالی و بهتان و دروغ گوید. اگر بیند از آن کیش برگشت و مسلمان شد، دلیل که گناهی بزرگ از او در وجود آید و سرانجام توبه کند و به سوی حق تعالی بازگردد. اگر به خواب بیند که نداند از کدام دین است، یا از کدام قبله نماز می باید کرد، دلیل که سرگشته و متحیر و سرگردان شود و فروماند. محمد بن سیرین
اگر کسی بیند که جهود شد، دلیل که صاحب خواب را کاری مشکل پیدا گردد و بر مخالف شریعت سنت یابد، زیرا که یهودمشتق است از هدی. اگر مغی را به خواب یند، دلیل که صاحب خواب به کارهای دنیا فریفته گردد و غافل بود از کار آخرت.
فرهنگ جامع تعبیر خواب