کشته شدن در راه خدا و در راه خدمت به مدینه. (ناظم الاطباء). کشته شدن در راه خدا یا حقیقتی و هدفی مقدس: در این عهد نزدیک ابومنصور... در حدود عراق شهید شد. (کلیله و دمنه). مکاید حسّاد بدان رسید که در دست ناصرالدین شهید شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 357)
کشته شدن در راه خدا و در راه خدمت به مدینه. (ناظم الاطباء). کشته شدن در راه خدا یا حقیقتی و هدفی مقدس: در این عهد نزدیک ابومنصور... در حدود عراق شهید شد. (کلیله و دمنه). مکاید حُسّاد بدان رسید که در دست ناصرالدین شهید شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 357)
رنگ سپید بر چیزی عارض شدن. برنگ سپید درآمدن، کنایه از ظاهر شدن و آشکار گشتن. (برهان) (غیاث). کنایه از ظاهر و نمودار شدن. (آنندراج) : سپید شد همه کس را که حال ابن یمین ز دست جور تو مانند خال توست سیاه. ابن یمین (از آنندراج). ماهرویان بس که در هر کوچه جولان میکنند ماه نتواند شدن صائب در اصفاهان سپید. صائب (ازآنندراج). و رجوع به سفید شدن شود. - سپید شدن بخت، مسعود شدن بخت. (آنندراج). نیکبخت شدن: بخت سیه ز دیدن سبزان سپید شد در خاک هند عمر سیاهان دراز باد. درویش واله هروی (از آنندراج). - سپید شدن چشم، کنایه از نابینا شدن. - ، کنایه از بیهوشی زیرا که در این حالت سیاهی چشم پنهان میشود. - ، کنایه از سرخ رو شدن و جلوه نمودن. (آنندراج) : چشم نرگس پیش چشمش کی تواند شد سپید چشم او هرچند بیمار است اما زرد نیست. طاهر غنی (از آنندراج). - سپید شدن خون، کنایه از بی مهری و سنگدلی. (آنندراج) : خونم ز سردمهری آن شوخ شد سپید اکنون به این خوشم که بها نیست آب را. حکیم رکنای کاشی (از آنندراج). - سپید شدن دیده، سپید شدن چشم. کور شدن. نابینا شدن: چو یعقوبم ار دیده گردد سپید نبرّم ز دیدار یوسف امید. سعدی (از آنندراج). رجوع به ترکیب سپید شدن چشم شود. - سپید شدن سر، کنایه از پیری و فرتوتی است. - سپید شدن موی، کنایه از پیر و فرتوت شدن
رنگ سپید بر چیزی عارض شدن. برنگ سپید درآمدن، کنایه از ظاهر شدن و آشکار گشتن. (برهان) (غیاث). کنایه از ظاهر و نمودار شدن. (آنندراج) : سپید شد همه کس را که حال ابن یمین ز دست جور تو مانند خال توست سیاه. ابن یمین (از آنندراج). ماهرویان بس که در هر کوچه جولان میکنند ماه نتواند شدن صائب در اصفاهان سپید. صائب (ازآنندراج). و رجوع به سفید شدن شود. - سپید شدن بخت، مسعود شدن بخت. (آنندراج). نیکبخت شدن: بخت سیه ز دیدن سبزان سپید شد در خاک هند عمر سیاهان دراز باد. درویش واله هروی (از آنندراج). - سپید شدن چشم، کنایه از نابینا شدن. - ، کنایه از بیهوشی زیرا که در این حالت سیاهی چشم پنهان میشود. - ، کنایه از سرخ رو شدن و جلوه نمودن. (آنندراج) : چشم نرگس پیش چشمش کی تواند شد سپید چشم او هرچند بیمار است اما زرد نیست. طاهر غنی (از آنندراج). - سپید شدن خون، کنایه از بی مهری و سنگدلی. (آنندراج) : خونم ز سردمهری آن شوخ شد سپید اکنون به این خوشم که بها نیست آب را. حکیم رکنای کاشی (از آنندراج). - سپید شدن دیده، سپید شدن چشم. کور شدن. نابینا شدن: چو یعقوبم ار دیده گردد سپید نبرّم ز دیدار یوسف امید. سعدی (از آنندراج). رجوع به ترکیب سپید شدن چشم شود. - سپید شدن سر، کنایه از پیری و فرتوتی است. - سپید شدن موی، کنایه از پیر و فرتوت شدن
خوشحال شدن. بهجت. بهج. فرح. (ترجمان القرآن). اعجاب. (منتهی الارب). ابتهاج. استبهاج. بهج. استبشار. ارتیاح. اجتذال. جذل. انفراج. استطراب. بش ّ. بشاشت. تبشش: پری چهره را بچه بد در نهان از آن شاد شد شهریار جهان. فردوسی. کند حلقه در گردن کنگره شود شیر شاد از شکار بره فردوسی. چنان شاد شد زان سخن شهریار که ماه آمدش گفتی اندر کنار. فردوسی. وقت خزان بیاد رزان شد دلم فراخ وقت بهار شاد بسبزه و گیا شدم. ناصرخسرو. روز رخشنده کز و شاد شود مردم از پس انده و رنج شب تار آید. ناصرخسرو. بسته شنودی که جز بوقت گشادش جان و روان عدو ازو بشود شاد. ناصرخسرو. گر چه بسیار دهد شاد نبایدت شدن بعطاهاش که جز عاریتی نیست عطاش. ناصرخسرو
خوشحال شدن. بهجت. بهج. فرح. (ترجمان القرآن). اعجاب. (منتهی الارب). ابتهاج. استبهاج. بهج. استبشار. ارتیاح. اجتذال. جَذل. انفراج. استطراب. بَش ّ. بشاشت. تبشش: پری چهره را بچه بد در نهان از آن شاد شد شهریار جهان. فردوسی. کند حلقه در گردن کنگره شود شیر شاد از شکار بره فردوسی. چنان شاد شد زان سخن شهریار که ماه آمدش گفتی اندر کنار. فردوسی. وقت خزان بیاد رزان شد دلم فراخ وقت بهار شاد بسبزه و گیا شدم. ناصرخسرو. روز رخشنده کز و شاد شود مردم از پس انده و رنج شب تار آید. ناصرخسرو. بسته شنودی که جز بوقت گشادش جان و روان عدو ازو بشود شاد. ناصرخسرو. گر چه بسیار دهد شاد نبایدت شدن بعطاهاش که جز عاریتی نیست عطاش. ناصرخسرو
خلو. خالی شدن. خواء. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : ز من چون به ایشان رسید آگهی از آواز من مغزشان شد تهی. فردوسی. کنون تخت گشتاسب شد زو تهی بپیچد ز دیهیم شاهنشهی. فردوسی. سر نامداران تهی شد ز جنگ ز تنگی نبد روزگار درنگ. فردوسی. ترکش عمرش تهی شد، عمر رفت از دویدن در شکار سایه تفت. مولوی. که خزانه تهی شود و چشم طامع پر گردد. (مجالس سعدی ص 20). فرومایگی کردم و ابلهی که این پرنگشت و نشد آن تهی. سعدس (بوستان). چو عالم شدن خواهد از ما تهی گدائی بسی به ز شاهنشهی. حافظ. پیمانۀ هر که پر شود خواهد مرد پیمانۀ من چو شد تهی می میرم. ؟ (از انجمن آرا). ، بی نصیب شدن. عاری شدن. محروم شدن: ز افسر سر تو از آن شدتهی که نه مغز بودت نه رای بهی. فردوسی. فلک ستاره فروبرد و خور ز نور تهی شد زمانه مایه زیان کرد و خود ز سود برآمد. خاقانی. رجوع به تهی و دیگر ترکیبهای آن شود
خلو. خالی شدن. خواء. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : ز من چون به ایشان رسید آگهی از آواز من مغزشان شد تهی. فردوسی. کنون تخت گشتاسب شد زو تهی بپیچد ز دیهیم شاهنشهی. فردوسی. سر نامداران تهی شد ز جنگ ز تنگی نبد روزگار درنگ. فردوسی. ترکش عمرش تهی شد، عمر رفت از دویدن در شکار سایه تفت. مولوی. که خزانه تهی شود و چشم طامع پر گردد. (مجالس سعدی ص 20). فرومایگی کردم و ابلهی که این پرنگشت و نشد آن تهی. سعدس (بوستان). چو عالم شدن خواهد از ما تهی گدائی بسی به ز شاهنشهی. حافظ. پیمانۀ هر که پر شود خواهد مرد پیمانۀ من چو شد تهی می میرم. ؟ (از انجمن آرا). ، بی نصیب شدن. عاری شدن. محروم شدن: ز افسر سر تو از آن شدتهی که نه مغز بودت نه رای بهی. فردوسی. فلک ستاره فروبرد و خور ز نور تهی شد زمانه مایه زیان کرد و خود ز سود برآمد. خاقانی. رجوع به تهی و دیگر ترکیبهای آن شود
دیوانه شدن. (یادداشت مؤلف). آشفته شدن: عجب از قیصرم آید که بدان ساده دلی است کو ز مسعود براندیشدو شیدا نشود. منوچهری. وین چهره های خوب که در نورش خورشید بینوا شود و شیدا. ناصرخسرو. شیدا شده ام چرا همی ننهی زنجیر دو زلف بر من شیدا. مسعودسعد. ، سخت عاشق شدن. واله گشتن: روح شیداشد ز عشق منظرش از نظر گو حرز شیدایی فرست. خاقانی. قصه گو رفت و قصه ناپیدا بیم آن بد که من شوم شیدا. نظامی. عقل از طرۀ او نعره زنان مجنون گشت روح از حلقۀ او رقص کنان شیدا شد. عطار
دیوانه شدن. (یادداشت مؤلف). آشفته شدن: عجب از قیصرم آید که بدان ساده دلی است کو ز مسعود براندیشدو شیدا نشود. منوچهری. وین چهره های خوب که در نورش خورشید بینوا شود و شیدا. ناصرخسرو. شیدا شده ام چرا همی ننْهی زنجیر دو زلف بر من شیدا. مسعودسعد. ، سخت عاشق شدن. واله گشتن: روح شیداشد ز عشق منظرش از نظر گو حرز شیدایی فرست. خاقانی. قصه گو رفت و قصه ناپیدا بیم آن بد که من شوم شیدا. نظامی. عقل از طرۀ او نعره زنان مجنون گشت روح از حلقۀ او رقص کنان شیدا شد. عطار
بوسیلۀ کلید بسته شدن. (فرهنگ فارسی معین). - کلید شدن دندانهای کسی، در تداول عامه، چفت شدن دندانهای وی بر اثر سرمای شدید یا نزدیکی مرگ. (فرهنگ فارسی معین). باز نشدن دو فک از یکدیگر چنانکه در مردگان. سخت شدن فکین بر هم که گشادن از یکدیگر مشکل شود، چنانکه در مصروعان و محتضران. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
بوسیلۀ کلید بسته شدن. (فرهنگ فارسی معین). - کلید شدن دندانهای کسی، در تداول عامه، چفت شدن دندانهای وی بر اثر سرمای شدید یا نزدیکی مرگ. (فرهنگ فارسی معین). باز نشدن دو فک از یکدیگر چنانکه در مردگان. سخت شدن فکین بر هم که گشادن از یکدیگر مشکل شود، چنانکه در مصروعان و محتضران. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
شکار شدن. شکار گشتن. به دام افتادن: صید زمانه شدی و دام توست مرکب رهوار به سیمین رکاب. ناصرخسرو. گمان بردم که دلش در قید من آمد و صید من شد. (گلستان). المنهﷲ که دلم صید غمی شد وز خوردن غمهای پراکنده برستم. سعدی. رجوع به صید شود
شکار شدن. شکار گشتن. به دام افتادن: صید زمانه شدی و دام توست مرکب رهوار به سیمین رکاب. ناصرخسرو. گمان بردم که دلش در قید من آمد و صید من شد. (گلستان). المنهﷲ که دلم صید غمی شد وز خوردن غمهای پراکنده بِرَستم. سعدی. رجوع به صید شود
بوسیله کلید بسته شدن، یا کلید شدن دندان (های) کسی. چفت شدن دندانها وی بر اثر سرمای شدید یا نزدیکی مرگ: (مشدی مثل مار بخود می پیچید. نفس نفس میزد یکهو پس افتاد و دندانها یش کلید شد)
بوسیله کلید بسته شدن، یا کلید شدن دندان (های) کسی. چفت شدن دندانها وی بر اثر سرمای شدید یا نزدیکی مرگ: (مشدی مثل مار بخود می پیچید. نفس نفس میزد یکهو پس افتاد و دندانها یش کلید شد)
هویدا گشتن پیدا گشتن آشکار شدن نمودار گردیدن، بوجود آمدن خلق شدن، معلوم شدن مرئی شدن، طلوع کردن طالع شدن، یا پدید آمدن بامداد ین. پیدا شدن (زهره و عطارد) پیش از طلوع آفتاب در مشرق. طلوع صباحی مقابل پنهان شدن بامدادین
هویدا گشتن پیدا گشتن آشکار شدن نمودار گردیدن، بوجود آمدن خلق شدن، معلوم شدن مرئی شدن، طلوع کردن طالع شدن، یا پدید آمدن بامداد ین. پیدا شدن (زهره و عطارد) پیش از طلوع آفتاب در مشرق. طلوع صباحی مقابل پنهان شدن بامدادین
اگر جهودی درخواب بیند که مسلمان شد، دلیل که زود بمیرد یا مسلمان گردد. جابر مغربی اگر کسی در خواب بیند جهود شد، دلیل که بر راه بدعت بود و جهودان را یاری دهد و قول ایشان را راست دارد. اگر کسی بیند او جهود شد یا ترسا یا مشرک یا بت پرست، دلیل بود بر ضلالت و گمراهی او بر خدای تعالی و بهتان و دروغ گوید. اگر بیند از آن کیش برگشت و مسلمان شد، دلیل که گناهی بزرگ از او در وجود آید و سرانجام توبه کند و به سوی حق تعالی بازگردد. اگر به خواب بیند که نداند از کدام دین است، یا از کدام قبله نماز می باید کرد، دلیل که سرگشته و متحیر و سرگردان شود و فروماند. محمد بن سیرین اگر کسی بیند که جهود شد، دلیل که صاحب خواب را کاری مشکل پیدا گردد و بر مخالف شریعت سنت یابد، زیرا که یهودمشتق است از هدی. اگر مغی را به خواب یند، دلیل که صاحب خواب به کارهای دنیا فریفته گردد و غافل بود از کار آخرت.
اگر جهودی درخواب بیند که مسلمان شد، دلیل که زود بمیرد یا مسلمان گردد. جابر مغربی اگر کسی در خواب بیند جهود شد، دلیل که بر راه بدعت بود و جهودان را یاری دهد و قول ایشان را راست دارد. اگر کسی بیند او جهود شد یا ترسا یا مشرک یا بت پرست، دلیل بود بر ضلالت و گمراهی او بر خدای تعالی و بهتان و دروغ گوید. اگر بیند از آن کیش برگشت و مسلمان شد، دلیل که گناهی بزرگ از او در وجود آید و سرانجام توبه کند و به سوی حق تعالی بازگردد. اگر به خواب بیند که نداند از کدام دین است، یا از کدام قبله نماز می باید کرد، دلیل که سرگشته و متحیر و سرگردان شود و فروماند. محمد بن سیرین اگر کسی بیند که جهود شد، دلیل که صاحب خواب را کاری مشکل پیدا گردد و بر مخالف شریعت سنت یابد، زیرا که یهودمشتق است از هدی. اگر مُغی را به خواب یند، دلیل که صاحب خواب به کارهای دنیا فریفته گردد و غافل بود از کار آخرت.